تنهای تنهاV

تنهای تنهاV

:̤̈S̤̤̈̈ï̤̤̈n̤̤̈̈g̤̤̈̈l̤̤̈̈ë̤̤̈ä̤̤̈n̤̤̈̈d̤̤̈̈s̤̤̈̈ï̤̤̈n̤̤̈̈g̤̤̈̈l̤̤̈̈ë̤:
تنهای تنهاV

تنهای تنهاV

:̤̈S̤̤̈̈ï̤̤̈n̤̤̈̈g̤̤̈̈l̤̤̈̈ë̤̤̈ä̤̤̈n̤̤̈̈d̤̤̈̈s̤̤̈̈ï̤̤̈n̤̤̈̈g̤̤̈̈l̤̤̈̈ë̤:

...If you

...If you



...Iƒ ɣơυ ƒơɾʛєƭ ɱє




,Iʄ ʏօʊ ʄօʀɢɛȶ ʍɛ




,ƖƑ ƳƠƲ ԼЄƛƔЄ MЄ




...if you are for others


/I love you yet despite that you said you huff with all my purities for ever


!I said but… bye


...May this is just a dream


!what I heard from you my beliefless heart said I didn’t receive to my love


...You didn’t say before


...that you have another one in your laughing in your crying except me


...if you rest your head in my shoulders I forgive you and never remind you


...go my beautiful darling


...ƳƠƲ ƛƦЄ ЄҲƤЄƝƧƖƔЄ


I am gratis

تولدم مبارک

چه لطیف است حس آغازی دوباره ...
چه زیباست رسیدن دوباره

به روز زیبای آغاز نفس کشیدن ...
و چه اندازه عجیب است ...

روز ابتدای بودن ...
وچه اندازه شیرین است امروز ...

روز میلاد من ...
روز من ...
روزی که آمدم ...

قبل از فوت کرد شمعها آرزو می کنم
خدا هیچ عاشقی رو از معشوقش جدا نکنه



زندگی

زندگى کردیم اما باختیم ......................................... کاخ خود را روى دریا ساختیم


لمس باید کرد این اندوه را ....................................... بر کمر باید کشید این کوه را


زندگى را با همین غم ها خوش است ........ با همین بیش و همین کم ها خوش است


زندگى را خوب باید آزمود ........................................ اهل صبر و غصه و اندوه بود


باختیم و هیچ شاکى نیستیم .............................. بر زمین خوردیم و خاکى نیستیم

عشق چیست

استاد ادبیات به دانشجویانش گفت:
 
 
عشق چیست؟
 
 
کلاس در همهمه ای فرو رفت

و هر کس از گوشه ای چیزی می گفت؛
 
سپس از آنها خواست نظرات خود را بر روی کاغذ بنویسند
 
و به او تحویل دهند…

دختر جوانی بر روی آخرین صندلی کلاس

بی آنکه چیزی بنویسد،
 
استاد خود را می نگریست…
 
استاد پوزخندی زد و با طعنه گفت:
 
حضور در کلاس برای نمره آوردن از این درس کافی نیست.

اگر تنبلی را کنار بگذارید و کمی تلاش کنید

مجبور نمی شوید برای چندمین بار این درس را بگیرید”
 
تعدادی از دانشجویان نگاه استاد را دنبال کردند

تا مخاطب این جملات را بیابند و
 
برخی خنده ای کردند.
 
دختر شرمنده و خجالت زده نگاهش را از استاد برگرفت

و مشغول نوشتن شد و
 
بعد از مدتی کاغذ خود را روی میز گذاشت

و از کلاس بیرون رفت…
 
پس از آنکه همه ی کاغذ ها جمع شد،
 
استاد با صدایی بلند شروع به خواندن آنها کرد؛
 
و هر جمله ای که از نظرش جای بحث داشت را روی تابلو ،
 
با خطی درشت می نوشت.
 
ناگهان نگاهش بر روی برگه ای ثابت ماند.
 
حالت چهره اش دگرگون شد و چند لحظه ای سکوت کرد

و بعد با قدم هایی آرام
 
و سنگین به کنار تابلو رفت

و خطی بر همه ی جمله ها کشید و نوشت:
 
“عشق وسیع تر از قضاوت ماست”
 
و بعد خیره شد به صندلی خالی آخر کلاس…
 
هیچ کدام از دانشجویان متوجه علت این رفتار نشدند.
 
اما بر روی کاغذی که دست استاد بود

اینچنین نوشته شده بود:
 
“عشق برگه ی امتحان سفیدی است

که هر ترم خطی از غرور بر رویش کشیدی
 
و نخواندی اش!
 
عشق امروز ،روی صندلی آخر کلاست ،مُرد…!

مجازی

اسم های مجازی

تصویر های مجازی

مشخصات مجازی

و در بین این همه چیزهای مجازی

تنها یک چیز حقیقت دارد

تنهایی من...


باید...

باید کسی را پیدا کنم که دوستم داشته باشد ،
آنقدر که یکی از این شب های لعنتی
آغوشش را برای من و یک دنیا خستگیم بگشاید ؛
هیچ نگوید و هیچ نپرسد فقط مرا در آغوش بگیرد
بعد همانجا بمیرم تا نبینم روزهای آینده را …
روزی که دروغ میگوید ،
روزی که دیگر دوستم ندارد ،
روزهایی که دیگر مرا در آغوش نمی گیرد
و روزی که عاشق دیگری می شود


چه تخل است

چــ " تلــخ " است:
"علـآقه" ای کـ "عادت" شود. . .!
"عـآدتی" کـ "باور" شـود. . .!
"باوری" کـ "خـاطره" شـود . . .!
و "خـآطره" ای کـ "درد" شـوـد . .!!!!!!


حکایت ما و خدا

خیلی حال کردم با این پُست
*************************

حکایتِ ما و خدا، حکایتِ عجیبى ست. مثِل قصه ی استاد نقره کار...
میگویند وقتى استادِ نقره کار، نقره را صیقل میدهد،آن را داخل آتش نگه میدارد،
اما چشم از نقره برنمیدارد،
تا زمانى نقره را در آتش نگه میدارد که عکس خود را در نقره ی صیقل یافته ببیند!
درست مثلِ خداااا…
وقتى میخواهد صیقل پیدا کنیم ما را در آتشِ سختى های خودمان وارد میکند،
اما چشم از ما برنمیدارد… تا انجا که عکسِ خودش را در ما ببیند.